Exploring Effective External Factors on Emotional Divorce among Women

Document Type : Research/Original/Regular

Authors

1 Associate Professor of Psychology, Bu-Ali Sina University, Hamedan, Iran

2 M.A of Educational Psychology, Bu-Ali Sina University, Hamedan, Iran

3 PH.D Student of Educational Psychology, Bu-Ali Sina University, Hamedan, Iran

Abstract

Emotional divorce is a hidden phenomenon in the lives of couples, which can lead to disastrous consequences for the family. Therefore, the present study aimed to explore some external factors affecting emotional divorce in Iranian women. For this purpose, 120 women, who were referred to Hamedan Counseling Centers for marital conflicts, were selected through accessible sampling method. The women also responded to a researcher-made questionnaire on emotional divorce and the effective factors related to it. Data were analyzed by hierarchical regression analysis. The reliability of the questionnaire used in the research was calculated to 0.95 using Cronbach's alpha. Results showed that prevalence of divorce as a social factor has positive effect on Emotional divorce. Also, tediousness of life and effort for having equal rights, respectively, have positive and negative effect on Emotional divorce. The findings also indicated positive effect of family level differences on emotional divorce. From the results of this study, it may be inferred that, in recent years, because of the pervasiveness of divorce among young people, a family epidemic fragmentation has caused instability and a divide in the emotional bonds between couples. On the one hand, consumption, formalities and luxury trends among families has led to differences between the rich and poor families and these differences have been manifested as one of the factors of separation between men and women.
 

Keywords

بررسی عوامل برون­فردی مؤثر بر طلاق عاطفی در میان زنان

 

خسرو رشید[1]           فضل­الله حسنوند[2]             صفدر نبی­زاده[3]              عابده رشتی[4]

    چکیده

طلاق عاطفی یک پدیده پنهان در زندگی زوج­هاست که می­تواند منجر به پیامدهایی ناگوار برای خانواده شود. لذا پژوهش حاضر با هدف بررسی برخی عوامل برون­فردی مؤثر بر طلاق عاطفی در زنان ایرانی انجام شده است. بدین منظور از میان زنان مراجعه­کننده به مراکز مشاوره­ی شهر همدان که به سبب اختلافات زناشویی مراجعه کرده بودند، 120 نفر به روش نمونه­گیری در دسترس انتخاب شدند و به پرسش‌نامه پژوهشگر ساخته طلاق عاطفی و مؤلفه‏های اثرگذار بر آن پاسخ دادند. سپس داده­های پژوهش به روش تحلیل رگرسیون سلسله‏مراتبی تجزیه و تحلیل شدند. میزان پایایی پرسش‌نامه بکار رفته در پژوهش با استفاده از روش آلفای کرونباخ برابر با 95/0 محاسبه گردید. یافته­ها نشان داد که همه­گیری طلاق به‌عنوان یک متغیر اجتماعی بر طلاق عاطفی تأثیر مثبت دارد. همچنین، یکنواختی زندگی و کوشش برای داشتن حقوق مساوی به ترتیب دارای اثر مثبت و منفی بر طلاق عاطفی بودند. یافته­ها نشانگر تأثیر مثبت اختلاف سطح خانوادگی بر میزان طلاق عاطفی بود. بر اساس آنچه در این پژوهش به دست آمد می­توان استنتاج نمود که در سال­های اخیر به سبب همه­گیر شدن طلاق در میان جوانان، نوعی اپیدمی گسستگی خانوادگی و تزلزل پیوندی ایجاد شده که موجبات جدایی عاطفی و احساسی بین زوجین شده است. از سویی مصرف­گرایی و گرایش به تشریفات و تجملات در میان خانواده­ها موجب شده تا تفاوت میان خانواده­های غنی و فقیر نمود بیشتری بیابد و اختلاف سطح خانوادگی به‌عنوان یکی از عوامل جدایی­ساز میان زنان و مردان هویدا گردد.

واژگان کلیدی: طلاق عاطفی، عوامل اجتماعی، عوامل زناشویی، عوامل خانوادگی

مقدمه

خانواده، ازدواج، داشتن فرزند، پیوستگی، عشق و صمیمیت واژگانی زیبا و زندگی­بخش هستند که تنها مادامی یک نمود خوشایند دارند که صحبت از «طلاق»، این عامل تهدیدکننده به میان نیامده باشد. طلاق، فروپاشی مشروع روابط زناشویی اجتماعی و قانونی است که باعث تغییر در تعهدات و امتیازات دو نفر درگیر در این پدیده می­شود (شارما[5]، 2011).

در سال­های اخیر، نرخ طلاق به‌طور قابل­توجهی، نه‌تنها در کشورهای توسعه­یافته، بلکه در کشورهای درحال‌توسعه افزایش یافته است (شارما، 2011). در ایران نیز، آسیب روزبه­روز چهره­ ناخوشایند خود را آشکارتر می­سازد. در کنار شیوع طلاق رسمی، جامعه­ی امروز ایران با گونه­ای از طلاق روبروست که در عین نهفتگی در فضای خانواده­ها توانسته است پایه­های خانواده و زندگی زناشویی را سست و ضعیف کند. این گونه­ی نسبتاً نوظهور و شایع طلاق، «طلاق عاطفی[6]» نام دارد. در این‌گونه طلاق، همسران زیر یک سقف زندگی می­کنند، درحالی‌که ارتباط بین آن­ها کاملاً قطع و یا بدون میل و رضایت است (محمدی، 1383). بوهانان[7] (1970)، طلاق عاطفی را به‌عنوان نخستین مرحله در فرایند طلاق تصوّر می­کند و آن را نشانگر روابط زناشویی روبه‏زوال می­داند که نوعی بیگانگی جایگزین آن می­گردد (به نقل از اولسون، دفراین و اسکوگرین[8]، 2011). به سبب همین ویژگی­های خاص طلاق عاطفی است که بحث و مطالعۀ آن ضروری و بایسته جلوه می‏کند. پیش از پرداختن به آمار خیره­کننده طلاق در دهه­ی کنونی در ایران باید یادآوری کرد که آمار رسمی طلاق کاملاً نشان­دهندۀ میزان ناکامی همسران در زندگی زناشویی نیست. طلاق رسمی به‌نوعی به معنای طلاق عاطفی است، یعنی پیش­درآمد طلاق رسمی و قانونی، همیشه طلاق عاطفی ‏است (پروین، داوودی و محمدی، 1391). در حقیقت، در کنار طلاق رسمی، آمار بزرگ‌تر و کشف نشدۀطلاق‌های عاطفی وجود دارد. شاید دو برابر آمار طلاق‌های قانونی را بتوانیم به طلاق‌های عاطفی اختصاص دهیم؛ یعنی به زندگی‌های خاموش و خانواده‌های توخالی که زن و مرد در کنار هم به سردی زندگی می‌کنند ولی هیچ‌گاه تقاضای طلاق قانونی نمی‌کنند (بخارایی، 1386). آمارهای رسمی روند روزافزون بروز پدیده طلاق در ایران در نمودار 1 ارائه شده است.

 

 

شکل 1: آمار میزان طلاق در ایران از سال 1385 تا سال 1392

 

در این میان، استان همدان ازنظر آمار طلاق دارای جایگاه خاصی است که مطالعه­ی این پدیده را در این استان ضروری می­سازد. بر اساس آمارهای رسمی، آمار طلاق در استان همدان از 2468 مورد در سال 1386 به 3797 مورد در سال 1392 افزایش یافته است. افزون بر این، در ادامه این روند فزاینده­ی طلاق، در شش‌ماهه اول سال 93 رشدی 11 درصدی در بروز طلاق گزارش شده است (سازمان ثبت‌احوال استان همدان، 1393). این آمار نمایانگر این واقعیت است که طلاق و طلاق عاطفی در دهه­ی اخیر ساختار بسیاری از خانواده­ها را با دگرگونی­های شکننده­ روبرو ساخته است و در این میان، این زنان هستند که با دامنه­ی گسترده­ای از چالش­ها روبرو بوده و هستند. همین امر سلامت عاطفی و روانی آنان را به خطر انداخته و می‏اندازد. ازآنجاکه زنان به‌عنوان نیروی ضروری در خانواده در نظر گرفته می­شوند، تصوّر می­شود که آن‏ها مسئول هرگونه اشتباه هستند. این­گونه استدلال شده که زنان بیشتر وقت خود را در خانواده سرمایه­گذاری می‏کنند، مسئولیت بالاتری به دنبال ازدواج دارند و درنتیجه، طلاق به‌عنوان یک ناکامی بزرگ‏ برای آنان، نسبت به مردان تلقّی می­شود (هوانگ، کونگ و چان[9]، 2004).

طلاق عاطفی یکی از پدیده­هایی است که در پژوهش­های علمی کمتر موردتوجه قرارگرفته و در کل پژوهش­های اندکی درباره آن انجام شده است. مهم­تر این‌که بر اساس جستجوی پژوهشگران، در پژوهش­های گذشته کمتر دیده‌شده که عوامل اجتماعی، زناشویی (که فقط زن و شوهر را در برمی‌گیرد) و خانوادگی (خانواده­های زوج و زوجه را در برمی‌گیرد) مؤثر بر طلاق عاطفی به‌طور همایند مورد کنکاش قرار گیرند.

آهیوما (2013) در مطالعه­ای نشان داد که اثرات روان‌شناختی – جامعه­شناختی جدایی والدین بر نوجوانان شامل عملکرد تحصیلی، رشد اجتماعی، رابطه بین­فردی ضعیف و پایداری عاطفی ناچیز است. مطالعۀ کالمیجن[10] و همکاران (2004) نشان می­دهد که طرفداری زنان از هنجارهای رهایی و برابری‏طلبی به‌طور قابل‌ملاحظه‌ای میزان طلاق را افزایش می­دهد. افراد مذهبی که رفتارهایشان را اعتقاداتشان تنظیم می‌کند، کمتر طلاق می­گیرند و میزان طلاق در آن‌ها کم است. افراد مذهبی­تر تحت شرایط خاصی دست به طلاق می‌زنند (پورتمن[11] و کالمیجن، 2002). یزدانی، حقیقتیان و کشاورز (1391) در پژوهشی نشان دادند که بین طلاق عاطفی و شش بعد کیفیت زندگی زنان (احساس فردی، روابط خانوادگی، روابط اجتماعی، کیفیت سلامت، رضایت از شرایط محیطی و رضایت از شرایط اقتصادی) رابطه وجود دارد. به­علاوه، کیفیت زندگی زنان دچار طلاق عاطفی پایین است. شیخی و همکاران (1391) در پژوهشی برای درک معنای طلاق، به این نتیجه رسیدند که سه عامل به‌عنوان مقولات اصلی و درعین‌حال مرتبط باهم برای به وجود آمدن پدیده­ی طلاق وجود دارند که شامل: ناهمخوانی تبیینی، ناهمخوانی معنایی و ناهمخوانی به‌روز شدن. پروین، داوودی و محمدی (1391) در پژوهشی نشان دادند که متغیرهای نظم درون خانواده، ساختار قدرت خانواده و سرمایۀ اجتماعی درون خانواده بیشترین رابطه معنادار با میزان طلاق عاطفی را دارند. به‌بیان‌دیگر، هرگاه تعادل ساختار خانواده تحت تأثیر شرایط درونی و بیرونی بر هم می­خورد، کارکردهای قوام‏دهنده تأثیرگذار آن مانند سرمایۀ اجتماعی درون خانواده، نظم درون خانواده، ساختار قدرت و ... با چالش مواجه می­شوند که می­تواند زمینه­ساز طلاق عاطفی باشد. پژوهش بخشی­پور و همکاران (1390) در بررسی رابطه عملکرد خانواده با تعارضات زناشویی زوج­های در آستانه طلاق نشان می­دهد که از بین متغیرهای پیش­بین، عملکرد کلی، حل مشکل، نقش­ها، همراهی عاطفی و آمیزش عاطفی با متغیرهای ملاک، رابطه دارند. بر مبنای پژوهش فروتن و جدید میلانی (1387) رابطه­ای دوطرفه بین اختلافات زناشویی و اختلالات جنسی وجود دارد. لذا می‌توان گفت افرادی که رضایت جنسی بیشتری دارند، در زندگی زناشویی نیز رضایتمندترند. اختلال جنسی در مردان مبتنی بر ناتوانی در ایجاد رابطه جنسی رضایت­بخش، شامل اختلال نعوظ، انزال زودرس، انزال به تأخیر افتاده و انزال رو به عقب است و در زنان نیز مبتنی بر ناتوانی در ایجاد رابطه جنسی رضایت­بخش، شامل اختلال میل جنسی، تحریک جنسی، ارگاسم و آمیزش دردناک است (نیکوبخت، 1382).

چگونگی، ایجاد و گسترش طلاق عاطفی در میان زوج­ها و متعاقب آن نابودی روابط سالم میان آن‏ها از یک‌سو بازتاب شرایط اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و از دیگر سو، معلول چگونگی روابط زناشویی میان زن و مرد در خانواده است. از طرفی، عوامل خانوادگی نیز می­توانند در بروز این پدیده ناخوشایند دخیل باشند؛ بنابراین مسئله اصلی پژوهش این است که آیا عوامل اجتماعی، زناشویی و خانوادگی توان پیش‌بینی طلاق عاطفی در زنان را دارند؟

 بر این اساس، به دلیل ویژگی چندبعدی طلاق عاطفی و گستردگی نظریه­های مرتبط، چارچوب نظری این پژوهش دارای رویکردی جامعه­شناختی بوده و چندین نظریه برای تبیین فضای کنونی ایران و بخصوص شهر همدان درباره موضوع طلاق مورداستفاده قرارگرفته است.

 

چارچوب نظری پژوهش

- نظریه تضاد ارزش­ها: در جوامع در حال گذار از وضع اجتماعی و اقتصادی خاص به وضع و شرایط دیگر، مشکلاتی پدید می­آید که نتیجه­ی تصادم نوگرایی و پایبندی به سنت­های دیرین و تشدید تخاصم بین نسل‏ها است. روند روبه رشد نوگرایی در خانواده­ی ایرانی، به‌صورت تغییر شکل در حمایت­های اجتماعی خانواده، دسترسی به انواع شبکه­های ارتباطی، افزایش حضور زنان در حوزه عمومی، کاهش فرزندآوری، کم‌رنگ شدن باورهای مذهبی خانواده­ها، تغییر در نگرش­های جنسیتی، تغییر در شیوه­ی گذران اوقات فراغت، افزایش استفاده از رسانه­ها، تغییر در ارتباطات دختران و پسران، به وجود آمدن شکل­های جدیدی از خانواده­ها، تغییر در چگونگی حیات عاطفی خانواده­ها و... می‌باشد که می­تواند به تغییر شکل یا فرسایش سرمایه­ی فرهنگی و اجتماعی خانواده­ها و افزایش طلاق بینجامد. بر اساس این نظریه، تغییر شدید در مناسبات خانواده و دگرگونی در هنجارهای تنظیم‏کنندۀ ارتباطات خانواده­ها موجبات خلق خانواده­هایی یا سطح فرهنگی، ارزشی و هنجاری مختلف گردیده که ازدواج میان افراد در آن­ها را با مشکلات گوناگون مواجه ساخته است.

- نظریه آنومی: از دیدگاه جامعه­شناسان، آنومی[12] به مفهوم فقدان اجماع در مورد اهداف اجتماعی، انتظارات جمعی و الگوی رفتار برای اعضای جامعه است. هنگامی‌که جامعه در حال گذار و دگرگونی است، بسیاری از انسان­ها دچار سرگردانی می­شوند و قواعد و ارزش­های جامعه برای آن‌ها کم­ارزش می­شود (ساروخانی، 1376). در این دگرگونی شدید ارزشی و هنجاری، سازمان اجتماعی موجود (که متّکی بر ارزش‏ها و هنجارهای سنّتی جامعه است) سست شده و ارزش­های جدید نیز هنوز نتوانسته­اند پایه­ای برای نظم و سامان جدید ایجاد کنند. درنتیجه، بی­نظمی و هنجارشکنی افزایش می­یابد و آنچه را که جامعه‏شناسان نابسامانی اجتماعی (آنومی) یا بی­هنجاری می­نامند در جامعه رواج می­یابد (حسن­پناه، 1388).

- نظریه بحران وجدان جمعی: وجدان جمعی از مهم­ترین ضمانت­های تحقق اهداف و ارزش­های جامعه است. شخص یا اشخاص می‏توانند هنجارهای جامعه را بی­ارزش کنند، ولی در برابر وجدان جمعی راهی به‌جز اطاعت ندارند. به اعتقاد دورکیم، هرچقدر وجدان جمعی قوی باشد، خشم عمومی در مقابل هنجارشکنی حادتر است. با ضعیف شدن وجدان جمعی، ارزش­های منفی مرتبط به طلاق کاهش می­یابد و جامعه، افراد مطلقه را به‌عنوان مطرودین اجتماعی تلقّی نمی­کند. بدین ترتیب بر میزان طلاق افزوده می­شود. طلاق و شمار آن در جامعۀ کنونی نوعی آسان­گیری را نسبت به وقوع آن ایجاد می­کند که از زشتی آن می­کاهد و به‌تبع آن، انسان­ها در برخورد با اولین مشکل به طلاق می­اندیشند (ساروخانی، 1376).

- نظریه مبادله اجتماعی[13]: نظریه مبادله اجتماعی، تکامل­یافته­ی نظریه وابستگی متقابل سیبات و کلی[14] (1959)، برای اولین بار در نظریات لوینگر[15] (1965) برای بررسی رابطه زناشویی مورد استفاده قرار گرفت. نظریه وابستگی متقابل بر وابستگی هر یک از همسران به رابطه زناشویی و توانایی این رابطه در برآوردن نیازهای فردی آنان اشاره دارد (کاردک، 1993). فرض اساسی در این نظریه این است که زوج­هایی که در آن­ها یک یا هر دو طرف رابطه سطح پایینی از وابستگی را دارند در معرض خطر بیشتری برای طلاق قرار می­گیرند (لوینگر، 1979). بر اساس این نظریه، در پژوهش حاضر، طلاق عاطفی در حقیقت پاسخ و واکنش فرد به عدم برآورده شدن حقوق فرد در رابطه است. این حقوق می­تواند شامل مؤلفه­هایی مانند بهره­وری از رابطه جنسی، میزان مسئولیت­های خانوادگی و صرف هزینه و زمان برای رویارویی با آشنایان طرف مقابل باشد. بر این اساس، هرگاه یکی از طرفین، این پنداشت را داشته باشد که حقوق او در رابطه زناشویی رعایت نمی­شود، کم­کم فاصله گرفته و شکاف میان زوج و زوجه به طلاق عاطفی منجر می­گردد.

- نظریه کاشت[16]: نظریه کاشت توسط جورج گربنر گسترش یافت. گربنر (1977) استدلال می­کند که رسانه­های جمعی نگرش­ها و ارزش­های موجود در یک فرهنگ را کشت می­کنند (بوید – بَرت و براهام[17]، 1987). در ارتباط با موضوع طلاق می­توان گفت، ماهواره با داشتن شمار زیادی از کانال­های تلویزیونی که هر یک ناقل ارزش­ها و باورهای گوناگون است، می­تواند زمینه­ساز بروز بسیاری رفتارهای نامطلوب در بین اعضای خانواده گردد. برای نمونه، عادی جلوه دادن روابط جنسی خارج از ارتباطات زناشویی، پنهان کردن روابط با افرادی به‌جز همسر رسمی توسط زوجین و آسان نشان دادن جدایی و طلاق میان زن و مرد ازجمله نگرش­هایی است که انتقال آن به محیط خانواده از طریق برنامه­های تلویزیونی ماهواره به‌طورقطع موجبات کشمکش بیشتر و حرکت در جهت طلاق عاطفی را موجی می­شود.

- نظریه­ی شبکه[18]: نظریه­ شبکه بر روابط زوجین و شبکه­ خویشاوندی تأکید دارد و بیان می­کند که هر چه روابط بین شبکه کمتر و سست­تر باشد، زوجین وظایف خود را بهتر انجام می­دهند. پس اگر شبکه قوی باشد، زوجین خود نمی­توانند تصمیمات لازم را اتّخاذ کنند، چراکه باید بر اساس شرایط و روابط شبکه عمل کنند و دخالت دیگران را در زندگی­شان بپذیرند. این مسئله می­تواند زمینه­ساز بروز اختلافات در خانواده باشد و درنتیجۀدخالت دیگران خانواده دچار انحلال می­شود (ریاحی و همکاران، 1386).

- نظریه­ی همسان­همسری: همسانی میان همسران منجر به سازگاری میان اهداف زندگی، ترجیحات و انتظارات اساسی همسران می­شود و این تشابهات منجر به کشمکش­های کمتر و ازدواج‏های پایدارتر می­شود. به‌گونه‌ای اختصاصی­تر، اشتراک فرهنگی، ارزش­ها و حتّی باورهای نظری عمده موجب کاهش کشمکش در بسیاری از تصمیمات مهم مانند انتخاب مکان زندگی و صرف پول و زمان می‏گردد (کارتیس و اِلیسون[19]، 2002). در این پژوهش، اختلاف مذهبی میان زوجین به‌عنوان متغیری موردبررسی قرارگرفته که گمان می‏رود، زنان، از آن به‌عنوان یکی از زمینه­های طلاق عاطفی یاد می­کنند. بر اساس نظریه همسان‏همسری، اختلاف مذهبی یکی از تفاوت­های اعتقادی و نگرشی است که همسانی و همگونی میان زن و مرد را در سایر زمینه­ها تضعیف کرده و موجب حرکت آن­ها به‌سوی جدایی بیشتر و طلاق عاطفی می­شود.

- نظریه­ی اریکسون: اریکسون یکی از روانشناسان رشدنگر است. وی، دوره­ی 20 تا 40 سالگی را دوره­ی صمیمیت در برابر انزوا می­نامد. تعارض روانی مهم اوایل بزرگ‌سالی، صمیمیت در برابر انزوا است (یونسی، 1390). صمیمیت مسئله­ی مهم اوایل بزرگ‌سالی است و رضایت زناشویی یکی از مقوله­هایی است که با میزان طلاق رابطۀ مستقیم دارد؛ افرادی که از زندگی زناشویی رضایت دارند، کمتر احتمال دارد که از همسران خود جدا شوند و عکس این قضیه نیز صادق است. چالش در روابط زناشویی می­تواند زمینه را برای درگیری شدید، سلطه­گری، سلطه­پذیری و خشونت هیجانی و جسمانی آماده کند (سگالن، 1370). تأمین امنیت عاطفی و روانی زنان در خانواده از عوامل مهم ثبات و پایداری خانواده محسوب می‌شود و عدم امنیت عاطفی آن‌ها می‌تواند منشأ بسیاری از مشکلات مانند دل‌زدگی زناشویی و آسیب در روابط عاطفی باشد که این عوامل در طلاق عاطفی تأثیرگذار هستند (شعاع کاظمی، 1396).

 در جدول شماره­ 1 متغیرهای اصلی برگرفته از رویکردهای نظری موجود در مفهوم­سازی طلاق عاطفی به‌اختصار بیان شده است.

 

جدول 1- مبانی نظری متغیرهای پیش­بین تحقیق

نام متغیر

بنیان نظری

همه­گیری طلاق

نظریه بحران وجدان جمعی

اثر ماهواره

نظریه کاشت

حقوق مساوی

نظریه مبادله اجتماعی

اختلاف مذهبی

نظریه همسان­همسری ‏

اختلاف سطح خانوادگی

نظریه تضاد ارزش­ها

خشونت

آنومی

پرورش فرد در خانواده آشفته پیش از ازدواج

نظریه­ی شبکه

رضایت جنسی، یکنواختی زندگی و ناسازگاری زناشویی و وابستگی عاطفی

نظریه اریکسون

 

با در نظر گرفتن دیدگاه‌های مختلف، می‌توان بیان کرد که نظریه‌هایی موردبحث که در متن اشاره شد، هرکدام به نحوی با طلاق عاطفی در ارتباط هستند و مرور آن‌ها، در چگونگی شکل‌گیری، ایجاد و استمرار طلاق عاطفی اطلاعات مفیدی به دست می‌دهد. سبک و شیوه زندگی با انتخابی شدن زندگی روزمره معنا می‌یابد، بدین ترتیب که برخلاف جوامع سنتی، در جامعه معاصر شیوه زندگی راهی برای تعریف ارز‌ش‌ها و همچنین نشانگر موقعیت اجتماعی افراد است. نشانه‌های فراوانی وقوع تغییرات در روابط اجتماعی و فرهنگی در جوامع و ازجمله، جامعه ما را خبر می‌دهد. عوامل اجتماعی تحت تأثیر ظهور مشاغل جدید، تنوع رسانه‌ها، افزایش جمعیت شهرنشین و تنوع قومیت‌ها و فرهنگ‌های متفاوت می‌تواند بر ساختار خانواده مانند اختلاف سطح خانواده‌ها اثرگذار باشد و این تغییرات نیز می‌تواند بر سطوح زندگی زناشویی مانند رضایت زناشویی، تساوی حقوق، روابط زوجین و ... اثرگذار باشد؛ بنابراین طلاق عاطفی می‌تواند متأثر از عوامل متعدد باشد که هر یک نقشی در شکل‌گیری و یا تداوم این سازه دارند و یک عامل به‌تنهایی نمی‌تواند این پدیده پیچیده را تبیین کند.

بر اساس آمار مطرح­شده درباره میزان طلاق در شهر همدان و با توجه به پیامدها و زیان­های بیشتر این پدیده در میان زنان و همچنین با در نظر گرفتن این یادآوری مهم که تاکنون بیشتر پژوهش­های داخلی بر پدیده­ی طلاق رسمی متمرکز بوده­اند، در پژوهش حاضر، پژوهشگران موضوع طلاق عاطفی را در شهر همدان و با استفاده از روش کمی (پیمایشی) مورد بررسی قرار داده است. ازاین‌رو، هدف پژوهش این بوده که از میان عوامل احتمالی مؤثر بر پدیده طلاق عاطفی، چند مورد از عوامل جامعه‏شناختی (همه­گیری طلاق و تأثیر ماهواره)، زناشویی (اختلاف مذهبی، رضایت جنسی، یکنواختی زندگی، خشونت، سازگاری زناشویی، کوشش برای داشتن حقوق مساوی و وابستگی عاطفی زوج یا زوجه به خانواده پدری) و خانوادگی (اختلاف سطح خانوادگی و پرورش فرد در یک خانواده آشفته) را به‌عنوان عوامل برون­فردی مؤثر بر این پدیده موردبررسی قرار دهد. برای دستیابی به هدف اصلی پژوهش فرضیه‌های زیر موردبررسی قرار گرفت:

- عوامل اجتماعی توان پیش‌بینی طلاق عاطفی در زنان را دارند.

- عوامل زناشویی توان پیش‌بینی طلاق عاطفی در زنان را دارند.

- عوامل خانوادگی توان پیش‌بینی طلاق عاطفی در زنان را دارند.

 

روش تحقیق

این پژوهش یک پژوهش توصیفی از نوع پیمایشی است که برای انجام آن از روش پرسشنامه استفاده شده است.جامعه آماری پژوهش حاضر شامل تمامی زنان شهر همدان هستند که به سبب داشتن مشکلات زناشویی اقدام به مراجعه به مراکز مشاوره در شهر همدان نموده­اند. نمونه موردنظر به شیوه در دسترس از بین زنان مراجعه‌کننده به دادگاه خانواده شهر همدان انتخاب شد. حجم نمونه در این پژوهش بر اساس روش پژوهش (رگرسیون) از طریق نرم‌افزار Gpower، با اندازه اثر متوسط 15/0، ضریب آلفای 05/0 و توان آزمون 90/0 عدد 99 به دست آمد. برای جلوگیری از ریزش آزمودنی‌ها 130 نفر انتخاب شدند که پس از جمع‌آوری داده‌ها، پرسشنامه‌های ناقص کنار گذاشته شد و درنهایت نمونه به 120 نفر تقلیل یافت. برای انجام پرسشنامه­های پژوهشی، پژوهشگر در محل دادگاه خانواده حاضر شده و پس از شناسایی نمونه­های مناسب و کسب موافقت آن‌ها، توضیحات لازم برای پر کردن پرسش‌نامه­ پژوهشی به آزمودنی‌ها ارائه شد. برای گردآوری داده­های این پژوهش از پرسشنامه محقق ساخته طلاق عاطفی و مؤلفه­های مؤثر بر آن (1393) استفاده شده است. این پرسش­نامه دربردارنده 109 پرسش است که 18 پرسش آن برای سنجش میزان طلاق عاطفی و 91 پرسش آن برای تعیین میزان هر یک از متغیرهای مؤثر بر طلاق عاطفی به کار رفته است. این ابزار در قالب طیف 6 درجه­ای لیکرت از کامل موافقم تا کاملاً مخالفم تدوین شده است. نمره‏گذاری پرسش­ها به این نحو است که در پرسش­های مثبت گزینه کاملاً موافقم برابر با شش و کاملاً مخالفم برابر با یک است. در پرسش­های معکوس، روند بالا هم معکوس است. روایی پرسشنامه با استفاده از روایی محتوایی و روایی سازه بررسی شده است. بدین‌صورت که پس از نظرخواهی از چند تن از اندیشمندان گستره­ی دانش روانشناسی مناسب بودن پرسش­ها مورد تأیید قرار گرفت. افزون بر این، با استفاده از تحلیل عاملی تأییدی، اعتبار پرسش­های بکار رفته برای هر متغیر تأیید گردید. نتایج تحلیل عاملی تأییدی برای عوامل اجتماعی (053/0 =RMSEA،96/0 =CFI،92/0 =GFI،89/1 =x2/df)، برای عوامل زناشویی (058/0 =RMSEA،94/0 =CFI،90/0 =GFI،67/2 =x2/df)، برای عوامل خانوادگی (048/0 =RMSEA،98/0 =CFI،95/0 =GFI،17/1 =x2/df) و برای طلاق عاطفی (061/0 =RMSEA،93/0 =CFI،90/0 =GFI،63/3 =x2/df) به دست آمد. پایایی کل پرسشنامه با استفاده از ضریب آلفای کرونباخ در بخش طلاق عاطفی برابر 95/0 به دست آمد. همچنین، میزان پایایی پرسش­های متغیرهای همه­گیری طلاق برابر با 89/0، تماشای ماهواره برابر با 85/0، اختلاف مذهبی برابر با 93/0، خشونت برابر با 91/0، کوشش برای حقوق مساوی برابر با 96/0، رضایت جنسی برابر با 87/0، یکنواختی زندگی برابر با 89/0، ناسازگاری زناشویی برابر با 76/0، وابستگی عاطفی برابر با 86/0، اختلاف سطح خانوادگی برابر با 87/0 و پرورش فرد در خانواده­ای آشفته برابر با 91/0 بود.

 

یافته­های تحقیق

به‌منظور تجزیه و تحلیل نتایج به‌دست‌آمده از این پژوهش، با استفاده از آمار توصیفی و آمار استنباطی به بررسی فرضیه­های پژوهشی پرداخته شده است. بر این اساس، در بخش اول، همان‌طور که در جدول 2 دیده می­شود میانگین و انحراف معیار و فرض نرمالیتی تمام متغیرها آمده است.

جدول 2- میانگین، انحراف معیار و بررسی نرمال بودن متغیرهای موردپژوهش

 

شاخص­های توصیفی

نرمال بودن

متغیرها

میانگین

انحراف معیار

آماره K-S

معنی‌داری

طلاق عاطفی

58.8

13.2

1.29

0.07

همه­گیری طلاق

11.07

4.49

0.700

0.71

تماشای ماهواره

8.13

3.3

1.04

0.23

اختلاف مذهبی

10.07

4.58

1.31

0.64

یکنواختی زندگی

8.07

3.44

1.03

0.24

رضایت جنسی

10.64

3.87

1.29

0.07

خشونت

13.27

4.81

0.71

0.69

سازگاری زناشویی

12.9

3.95

0.969

0.3

داشتن حقوق مساوی

17.57

4.25

1.148

0.14

وابستگی عاطفی زوجین

22.28

4.68

1.30

0.068

اختلاف سطح خانوادگی

13.03

4.9

0.862

0.45

پرورش در خانواده­ای آشفته

12.72

5.17

1.29

0.07

 

بر اساس جدول 2، میانگین متغیرهای همه­گیری طلاق، تماشای ماهواره، اختلاف مذهبی، یکنواختی زندگی، رضایت جنسی، خشونت، سازگاری زناشویی، کوشش برای داشتن حقوق مساوی، وابستگی عاطفی زوجین، اختلاف سطح خانوادگی و پرورش فرد در یک خانواده آشفته به ترتیب برابر با 11.07، 8.13، 10.07، 8.07، 10.64، 13.27، 12.9، 17.57، 22.28، 13.03، 12.72 بوده است. پیش­فرض اساسی نرمال‏بودن یکی از مواردی است که باید پیش از انجام تجزیه و تحلیل رگرسیون موردبررسی قرار گیرد. نتایج این آزمون در ستون سوم جدول 2 نشان می­دهد به این سبب که برای تمام متغیرها سطح معناداری بیشتر از 0.05= α است، نرمال بودن توزیع داده‌ها برای تمام متغیرها تأیید می‌شود.

در بخش استنباطی، به‌منظور آزمودن فرضیه­های این پژوهش از روش رگرسیون سلسله­مراتبی استفاده گردید؛ که در هر یک از مراحل آن به ترتیب عوامل اجتماعی، عوامل زناشویی و عوامل خانوادگی به ترتیب وارد مدل شده تا اثر هر یک از این مجموعه متغیرها در زمینه­های اجتماعی، زناشویی و خانوادگی جداگانه سنجیده شود. بر اساس جدول 3، با استفاده از آزمون تغییر R2 در تحلیل رگرسیون سلسله­مراتبی، میزان تأثیر یازده متغیر پیش­بین در سه‌گام بر میزان طلاق عاطفی مورد بررسی قرار گرفته است. درواقع، به این پرسش پاسخ داده شد که آیا عوامل اجتماعی (همه­گیری طلاق و تماشای ماهواره)، عوامل زناشویی (اختلاف مذهبی، یکنواختی زندگی، رضایت جنسی، خشونت، سازگاری زناشویی، کوشش برای حقوق مساوی، وابستگی عاطفی زوجین) و عوامل خانوادگی (اختلاف سطح خانوادگی و پرورش فرد در خانواده آشفته) در چارچوب یک مدل کلی می‏توانند طلاق عاطفی زوجین را پیش‏بینی نمایند؟

بر اساس جدول 3، در رگرسیون سلسله­مراتبی به‌منظور بررسی سه مجموعه عوامل اجتماعی، زناشویی و خانوادگی بر میزان طلاق عاطفی، در مدل شماره 1 (a1) که متغیرهای همه­گیری طلاق و تماشای ماهواره به معادله اضافه شده­اند، مشخص شد که این متغیرها با میزان واریانس تبیین­شده برابر با 0.47 دارای تأثیری معنادار بر طلاق عاطفی هستند {(31/55 =(117 و 2) F و 001/0 Sig. ΔF=)}. در مدل شماره 2 (b2) مشاهده می­شود که متغیرهای اختلاف مذهبی، یکنواختی زندگی، رضایت جنسی، خشونت، سازگاری زناشویی، کوشش برای داشتن حقوق مساوی، وابستگی عاطفی زوجین به‌گونه‌ای معنادار بر طلاق عاطفی اثرگذارند و با ورود به مدل دوم، میزان واریانس تبیین­شده را به میزان 08/0 افزایش داده و این شاخص از 0.47 به 0.54 افزایش می­یابد {56/16 =(110 و 9) F و 001/0 = Sig. ΔF=}. در گام سوم که در مدل شماره 3 (C3) مشهود است، عوامل خانوادگی (اختلاف سطح خانوادگی و پرورش در خانواده آشفته) به مدل افزوده شده­اند که موجب افزایش میزان ضریب تبیین از 0.54 به 0.60 می­شود {(21/17 =(108 و 11) F و 001/0 Sig. ΔF=)} که نشانگر تأثیر عوامل خانوادگی بر طلاق عاطفی است.

 

جدول 3- خلاصه تجزیه و تحلیل رگرسیون سلسله مراتبی بررسی عوامل مؤثر بر طلاق عاطفی

مدل

R

R2

R2 adjusted

تغییر آماری

ΔR2

F

درجه

آزادی 1

درجه

آزادی 2

سطح

معناداری‎ ‎

a1

69/0

49/0

47/0

69/0

31/55

2

117

001/0

b2

76/0

58/0

54/0

08/0

56/16

9

110

001/0

C3

80/0

64/0

60/0

04/0

21/17

11

108

001/0

a. همه­گیری طلاق و تماشای ماهواره

b. اختلاف مذهبی، یکنواختی زندگی، رضایت جنسی، خشونت، سازگاری زناشویی، کوشش برای داشتن حقوق مساوی، وابستگی عاطفی زوجین

c. اختلاف سطح خانوادگی و پرورش فرد در یک خانواده آشفته

 

پس از تشخیص تأثیر هر سه مجموعه عوامل اجتماعی، زناشویی و خانوادگی بر طلاق عاطفی، باید به بررسی این موضوع بپردازیم که در هر یک از سه مجموعه عوامل موردبررسی، کدام‌یک از متغیرها دارای تأثیر معنادار و بیشتری هستند. به‌بیان‌دیگر، پس از اثبات معناداری اثر متغیرها در مراحل متوالی (بر اساس آزمون ANOVA و افزایش ضریب تبیین در مراحل پیاپی) در ادامه، میزان تأثیر (از طریق ضریب Beta) متغیرها در سه مرحله تحلیل موردبررسی قرار می‏گیرد.

 

جدول 4- ضرایب تأثیر متغیرها در گام­های متوالی انجام تحلیل رگرسیون سلسله مراتبی بررسی عوامل مؤثر بر طلاق عاطفی

Sig

t

Beta

B

متغیرها

مدل

0.001

49/8

60/0

102/3

همه­گیری طلاق

مدل 1

0.005

87/2

20/0

422/1

تماشای ماهواره

0.001

3/4

41/0

137/2

همه­گیری طلاق

مدل 2

0.15

44/1

15/0

044/1

تماشای ماهواره

0.11

6/1

20/0

936/0

اختلاف مذهبی

0.14

5/1

15/0

977/0

یکنواختی زندگی

0.85

184/0

02/0

106/0

رضایت جنسی

0.16

43/1 -

15/0 -

737/0 -

خشونت

0.41

83 /0 -

09/0 -

537/0 -

سازگاری زناشویی

0.001

62/3 -

25/0 -

785/0 -

حقوق مساوی

0.26

13/1 -

14/0 -

700/0 -

وابستگی عاطفی زوجین

0.047

01/2

21/0

065/1

همه­گیری طلاق

مدل 3

0.72

364/0

04/0

264/0

تماشای ماهواره

0.42

819/0

10/0

453/0

اختلاف مذهبی

0.046

021/2

19/0

246/1

یکنواختی زندگی

0.52

648/0 -

06/0 -

359/0 -

رضایت جنسی

0.20

277/1 -

14/0 -

651/0 -

خشونت

0.83

221/0 -

03/0 -

152/0 -

سازگاری زناشویی

0.005

842/2 -

19/0 -

602/0 -

کوشش برای حقوق مساوی

0.65

457/2 -

06/0 -

276/0 -

وابستگی عاطفی زوجین

 

0.001

269/4 -

43/0

046/2

اختلاف سطح خانوادگی

 

0.81

247/0

03/0

143/0

پرورش در خانواده آشفته

 

بر اساس جدول 4، نتایج تحلیل رگرسیون در مدل اول نشان می­دهد که هر دو متغیر همه­گیری طلاق و تماشای ماهواره به ترتیب به میزان 6/0 و 2/0 و در سطوح (001/0= α) و (005/0= α) دارای تأثیری معنادار بر طلاق عاطفی هستند. در مدل دوم و پس از ورود متغیرهای مرتبط با عوامل زناشویی (اختلاف مذهبی، یکنواختی زندگی، رضایت جنسی، خشونت، سازگاری زناشویی، کوشش برای داشتن حقوق مساوی، وابستگی عاطفی زوجین) به مدل رگرسیونی مشخص شد که با ورود این متغیرها همه­گیری طلاق همچنان اثر معنادار خود را بر طلاق عاطفی به میزان 41/0 و در سطح 047/0 = α حفظ کرده است، ولی متغیر تماشای ماهواره اثر معنادار خود بر طلاق عاطفی را از دست داد { 15/0 = Beta و 15/0 = α }. همچنین، از میان متغیرهای زیرمجموعه­ی عوامل زناشویی تنها متغیر تلاش برای داشتن حقوق مساوی داری تأثیری معنادار و منفی بر طلاق عاطفی بود { 25/0 - = Beta و 001/0 = α }. در مرحله سوم و پس از ورود متغیرهای زیرمجموعه­ی عوامل خانوادگی مشخص شد که درنهایت، همه­گیری طلاق به‌عنوان یک عامل اجتماعی {21/0 = Beta و 047/0 = α } دارای تأثیری مثبت بر میزان طلاق عاطفی بود. از میان متغیرهای زیرمجموعه­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­ی عوامل زناشویی، یکنواختی زندگی دارای تأثیری مثبت{ 19/0 = Beta و 046/0 = α} و کوشش برای داشتن حقوق مساوی دارای تأثیری منفی { 19/0 - = Beta و 005/0 = α } بر میزان طلاق عاطفی بوده است. افزون بر این، متغیر اختلاف سطح خانوادگی به‌عنوان یک متغیر وابسته به عوامل خانوادگی تأثیری مثبت و معنادار بر طلاق عاطفی زوجین داشت { 43/0 = Beta و 001/0 = α }.

 

بحث و نتیجه­گیری

در بنیان هر واقعه­ی اجتماعی، آن‌قدر عوامل گوناگون وجود دارد که اگر برشمردن آن‌ها کاری غیرممکن نباشد، بسی دشوار است؛ زیرا بسیاری از عوامل به ملاحظاتی مکتوم و ناشناخته در زیر سرپوش‌هایی به‌عنوان اسرار باقی می­ماند که بررسی علمی را دچار دشواری می­سازد (کی­نیا، 1382). به همین سبب، پژوهش حاضر با هدف بررسی تأثیر چند متغیر در ذیلِ مجموعه عوامل اجتماعی، زناشویی و خانوادگی بر طلاق عاطفی در بین زنان همدانی صورت گرفته است. برای تحلیل نتایج، از آزمون تحلیل رگرسیون سلسله­مراتبی استفاده شد که به‌موجب آن هر سه دسته عوامل اجتماعی، زناشویی و خانوادگی بر طلاق عاطفی مؤثر بودند. پژوهش فتحی و همکاران (1391) نیز مجموعه­ای از عوامل اجتماعی، زناشویی و خانوادگی را در بروز بی‏وفایی­های زنان و مردان دخیل می­دانند. این اثرات نشانگر این است که مجموعه این عوامل دست‌به‌دست هم می­دهند تا زنان در یک زندگی مشترک به‌نوعی یأس گرفتار گردیده که آن‌ها را در سراشیبی جدایی و سردی در عین زندگی مشترک سوق می­دهد. در بررسی جداگانه­ی متغیرها در مرحله­ی نهایی مشخص گردید که متغیر همه­گیری طلاق به‌عنوان یک عامل اجتماعی دارای تأثیری مثبت و معنادار بر طلاق عاطفی است. این بدان معنا است که شیوع طلاق عاطفی و گفت­وگوی افسارگسیخته درباره آن در میان زنان نوعی اپیدمی ایجاد می­کند که به دنبال آن، در یک همسرایی ناخودآگاه میان زنان در یک جامعه، جدایی عاطفی و احساسی از همسر در عین وجود زندگی زناشویی مشترک به یک هنجار تبدیل می­شود. مرتون (1376) بر این باور است که باید شمار چشم­گیری از مردم یا بیشتر مردم در یک جامعه، یک واقعیت اجتماعی را به‌عنوان انحراف از معیارهایشان بپندارند تا این واقعه به‌عنوان یک مسئله­ی اجتماعی قلمداد گردد. در ارتباط با طلاق عاطفی نیز می­توان گفت که رشد روزافزون طلاق رسمی و افزایش مشاجرات زناشویی و مراجعات به مراکز مشاوره در سالیان اخیر به‌نوعی، بسیاری از خانواده­ها را به‌طور مستقیم و بسیاری را به‌گونه‌ای غیرمستقیم متأثر ساخته است و همین عامل در همه­گیری طلاق در خانواده­ها مؤثر بوده است. هنگامی‌که افراد به به‌طور مداوم از راه رسانه­ها و کنش­های گسترده در پیرامون خود با طلاق روبرو می­شوند، به‌نوعی با آن خوگیری کرده و به سبب تکرّر وقوع، زشتی آن در نگاه آنان از بین­ می­رود و همین روند سبب شده تا در پژوهش حاضر، همه­گیری طلاق اثر معناداری بر طلاق عاطفی زنان داشته باشد.

همچنین، در گام نهایی، از میان متغیرهای زیرمجموعه­ی عوامل زناشویی، متغیر یکنواختی زندگی دارای تأثیر مثبت و کوشش برای داشتن حقوق مساوی دارای اثر منفی بر میزان طلاق عاطفی بود. این یافته نشان­گر این است که امروزه به علل گوناگون، زنان و مردان در یک خانواده به سبب مشغله­های ذهنی، کاری و ... آن‏چنان درگیر زندگی ماشینی می­شوند که فراموش می­کنند، ورای کار، پیشرفت، درآمد و ... سرمایه­هایی ارزشمندتر مانند مهربانی، همدلی، باهم بودن، خنده و طراوت و شادابی وجود دارد. این‌گونه زوج­ها به سبب اینکه وقت بسیار اندکی را باهم می­گذرانند دچار نوعی بی‏توجهی به سرنوشت زندگی همدیگر می­شوند که با مرور زمان تبدیل به‌نوعی یکنواختی دائمی در زندگی زناشویی آنان می­شود. در حقیقت، رابطه زناشویی زن و مرد در دراز­مدت ممکن است عادی و پیش­پاافتاده به نظر برسد. شواهد زیست­شناختی نیز نشان می­دهد تجربه­های جدید باعث آزاد شدن ناقل شیمیایی دوپامین در مغز می‏شود. این ناقل شیمیایی در ایجاد احساس لذت دخالت دارد و به همین دلیل است که روابط جدید هیجان‏آورتر است و مغز نیز احساس لذت بیشتری می­کند. به همین سبب باید عوامل دیگر زندگی را تغییر داد و روابط جدیدی را برای کسب تجارب جدید در مکان متفاوت، زمان متفاوت یا وضعیت متفاوت امتحان کرد. فتحی و همکاران (1391) نشان می­دهند که نیاز به جلب‌توجه ویژه مردان در تمایل زنان به روابط خارج از ازدواج تأثیرگذار است. غفاری و ابراهیمی مهم‌ترین عامل افزایش گرایش به طلاق را متغیر نابسامانی اجتماعی می­دانند؛ نابسامانی اجتماعی هم متأثّر از تغییرات ارزشی و تغییرات محیطی است (غفّاری و ابراهیمی، 1385). روی­هم­رفته، می­توان گفت که عوامل اجتماعی بر طلاق عاطفی مؤثرند و در این پژوهش نیز تأثیر همه­گیری طلاق و کوشش برای رسیدن به حقوق مساوی گویای همین امر است.

کوشش برای رسیدن به حقوق مساوی در بین زوجین، متغیری است که تاکنون نقش آن در ایجاد طلاق عاطفی در بین زوجین مورد غفلت قرارگرفته است. این یافته گویای این است که در صورت وجود نوعی جوشش و کوشش برای داشتن حق و حقوقی مساوی در بین زنان و مردان زمینه­ای برای رهایی از طلاق عاطفی فراهم می­آید. این یافته در نگاه اول شگفت به نظر می­رسد؛ اما در تبیین این یافته می­توان گفت که در پدیده­ی طلاق عاطفی، با توجه به این‌که زن به فکر اقدام برای طلاق رسمی نیست، تلاش می‏کند تا همسر خود را به رعایت حقوق خود ترغیب نماید و همین جوشش و تلاش، وی را از حالت رخوت خارج کرده و همین امید برای بهبودی اوضاع، با افزایش تاب­آوری در فرد زمینه­ی مشکلات احساسی، هیجانی و روانی حاصل از طلاق عاطفی را در فرد کاهش می­دهد.

در بررسی عوامل خانوادگی مشخص گردید که اختلاف سطح خانوادگی در زمینه­های فرهنگی، اقتصادی و ... می­تواند تأثیری مثبت بر ایجاد شکاف عاطفی میان زن و مرد داشته باشد. برادبری[20] و همکاران (2000) عوامل اقتصادی را در ایجاد رضایت زناشویی مؤثر می­دانند. قادرزاده و حسن­پناه (1391) بر این باورند که حجم نامتعارفی از سرمایۀ اقتصادی در میان بخشی از مردم نسبت به مردم دیگر یکی از مهمترین عوامل گرایش به طلاق است. نتایج پژوهش­های گذشته و پژوهش حاضر بر لزوم هم­سطحی و هم‏ترازی زن و مرد در یک رابطه زناشویی تأکیدی دوباره می­کنند.

با توجه به نتایج پژوهش و اهمیت طلاق عاطفی، ارتقاء سطح آگاهی زوجین برای پیشگیری از این موضوع از طریق برگزاری دوره­های آموزش و تداوم این دوره­ها در طی زندگی مشترک، توسعه خدمات مددکاری و حمایتی در سطح خانواده­ها ضروری به نظر می­رسد همچنین با توجه به افزایش نرخ طلاق عاطفی در جامعه، انجام مطالعات طولی، موردی و تطبیقی در سطح ملی ضروری به نظر می‌رسد.

 

 

 



[1] نویسنده مسئول: دانشیار گروه روانشناسی، دانشگاه بوعلی سینا، همدان، ایرانEmail: khosrorashid@yahoo.com

[2] کارشناس ارشد روانشناسی تربیتی، دانشگاه بوعلی سینا، همدان، ایران

[3] دانشجوی دکترای روانشناسی تربیتی، دانشگاه بوعلی سینا، همدان، ایران

[4] کارشناس ارشد روانشناسی تربیتی، دانشگاه بوعلی سینا، همدان، ایران

تاریخ دریافت: 23/4/96                                                                       تاریخ پذیرش:28/8/97

DOI: 10.22051/jwfs.2019.16402.1507

[5] Sharma

[6] Emotional divorce or Emotional separation

[7] Bohanann

[8] Olson, DeFrain, & Skogrand

[9] - Hung, Kung & Chan

[10] - Kalmijn

[11] - Poortman

[12] - Anomie theory

[13] - Exchange Theory

[14] - Thibaut and Kelley

[15] - Levinger

[16] - Cultivation Theory

[17] - Boyd- Barrett & Braham ‎

[18] - Network Theory

[19] - Curtis & Ellison

[20] - Bradbury

  1.  

    1. Ahiaoma, Ibegwam. (2013). The psycho-social effect of parental separation and divorce on adolescents: Implications for counseling in Surulere Local Government Area of Lagos State. International Journal of Psychology and Counseling, 5(7): 162-168.
    2. Bakhsipor, B. Asadi, M. Kiani, A. R. Shiralipour, A. & Hossein A. (2011). Relationship between family functioning and marital conflicts on the verge of divorce. Knowledge and research in applied psychology, 13 (2) 34(Text in Persian).
    3. Boyd-Barrett, Oliver & Peter Braham (eds.) (1987): Media, Knowledge & Power. London: ‎Croom Helm.
    4. Bradbury,Thomas and. et al. (2000). Research on the nature and determinants of marital satisfaction: a decade in review”. Journal of Marriage and the family. 62(2).
    5. Bukharaey, A. (2007). Sociology of silent life in Iran (emotional divorce). Tehran: Pejhwak Society(Text in Persian).
    6. Curtis, K. T. & Ellison, C. G. (2002). Religious heterogamy and marital conflict: Findings from the national survey of families and households. Journal of Family Issues, 23(4), 551-576.
    7. Fathi, M. Farkarzad, H. Ghaffari, Gh & Bolhari, J. (2008). Feminicizing behavioral factors. Quarterly Journal of Social Welfare, 13 (51) (Text in Persian).
    8. Froutan, K & Jadid Milani, M. (2008). Prevalence of sexual disorders in divorce applicants referring to family judiciary complex. Scientific Journal of Shahed University, 16 (78): 42-37(Text in Persian).
    9. Ghaderzadeh, O. Ghaderzadeh, H & & Hassan Panah, H. (2012). Predictors of couples tendency to divorce in border regions. Journal of Family Counseling and Psychotherapy, Family and Divorce Letter, 1, 118-102(Text in Persian).
    10. Ghaffari, Gh & Ebrahimi Loye, A. (2011). Social Change, Tehran: Loye Publications(Text in Persian).
    11. Hassanppanah, H. (2009). Factors affecting young suicides in Kurdistan province, Master's Degree, Sociology of Tarbiat Modares University(Text in Persian).
    12. Kalmijn, M.,& Others (2004) Interaction between cultural and economic determinants of divorce in the Netherlands. Marriage and Family, 66 (1):75-89.
    13. Kaynia, M. (2003). Foundations of crime (Volume II). Tehran: Tehran University Press. Sixth Edition(Text in Persian).
    14. Kurdek, L. A. (1993). Predicting marital dissolution: A 5-year prospective longitudinal study of newlywed couples. Journal of Personality and Social Psychology, 64, 221-242.
    15. Levinger, G. (1979). A social psychological perspective on marital dissolution. In G. Levinger & O.C. Moles (Eds.), Divorce and separation: Context, causes, and consequences (pp. 37-60), New York: Basic Books Incorporated.
    16. Merton, R. K, Social problems and sociological theory, Translated by Tolaey, N. (1997). Tehran: Amir Kabir Publishing(Text in Persian).
    17. Mohammadi, Z. (2003). A survey of women's social injuries in the 2000s. Public Relations Department of Women's Cultural and Social Council(Text in Persian).
    18. National Organization for Civil Registration of Hamedan. (2014). http://www.sabteahval-hm.ir (Text in Persian).
    19. Nikobakht, M. (2003). Sexual disorders in male and female, Tehran: Tehran University of Medical Sciences Publication(Text in Persian).
    20. Olson, D.H. DeFrain, J & Skogrand, L. (2011). Marriages, Families, Intimacy, Diversity and Strengths. McGraw-Hill Companies, Inc. 7ed.
    21. Parvin, S. Davoodi, M & Mohammadi, F. (2011). Quarterly of the Social Cultural and Family Council. 6, 153-119(Text in Persian).
    22. Riahi, M. I. Alirodynia, A & Bahrami Kakavand, S. (2006). Sociological analysis of tendency to divorce, Women's Research Journal, 5 (3) (Text in Persian).
    23. Saroukhani, B. (2005). Introduction to family sociology, Tehran: Soroush Publication(Text in Persian).
    24. Segalen, M. Family historical sociology. Translated by: Elyasi, H. (2000). Tehran: Markaz publishing(Text in Persian).
    25. Sharma, B. (2011). Mental and Emotional Impact of Divorce on Women. Journal of the Indian Academy of Applied Psychology January 2011, Vol.37, No.1, 125-131.
    26. Sheikhi, K. Khosravi, J. Gharibi, H. Gholizadeh, Z & Hosseinzadeh, M. (2013). Understanding the meaning of divorce and discovering its positive consequences. Seasonal of Family Counseling and Psychotherapy. Family and Divorce Letter, 1: 75-64(Text in Persian).
    27. Shoakazemi, M. (2017). Comparative study of domestic violence, couple burnout and self-esteem in regular women and female clients of family court in Tehran. Journal of Woman and Family Studies, 5(1): 35-52(Text in Persian).
    28. Yazdani, A, Haghighatian, N & Keshavarz, H. (2011). An analysis of the quality of life of women affected by divorce. Quarterly Journal of Social-Cultural Strategy, 2 (6) (Text in Persian).
    29. Younesi, S. J. (2012). Manage marital relations, injuries and solutions in marital relations, Tehran: Ghatreh (Text in Persian).